در را که نیمه باز است فشارداده و به آهستگی وارد حیاط می شوم درختی با شاخه های مملو از انار توجه ام را جلب می کند؛ دانه های اناری که در زیر نم نم باران پاییزی با درخششی خیره کننده از شکاف پوسته خودنمایی می کنند. میزبان علی رغم عبور از مرز هشتاد سالگی […]
در را که نیمه باز است فشارداده و به آهستگی وارد حیاط می شوم درختی با شاخه های مملو از انار توجه ام را جلب می کند؛ دانه های اناری که در زیر نم نم باران پاییزی با درخششی خیره کننده از شکاف پوسته خودنمایی می کنند.
میزبان علی رغم عبور از مرز هشتاد سالگی با چهره ای خندان و قامتی استوار به استقبالم می آید، با مهربانی اناری چیده و تعارف می کند. با اشتیاق انار را می گیرم؛نظم و انسجام دانه هایش توجه ام را جلب می کند، حاج خانم که گویی ذهنم را خوانده باشد می گوید: دانه های این انار را ببین که چگونه با اتحاد کنار یکدیگر نشسته اند!
من هم روزگاری تلاش کردم خانواده ام را این چنین دور هم جمع کنم!
پرنده خیالش به پرواز در می آید و هردویمان را به سالهای دور می برد روزگاری که زندگی روی سخت و زمختش را به رخ می کشید. شرایط نامطلوب اقتصادی، پدری کارگر و زحمت کش، هشت فرزند قد و نیم قد واتاقی یازده متری برای زندگی یازده نفر!
اما زن داستان ما در برابر مشکلات سر خم نکرده و با قامتی استوار به جنگ با آنها می رود. او هر روز صبح خانه را به نوای عشق معطر کرده و بچه ها را به تلاش کردن وا می دارد. حاج خانم در کنار کارهای خانه و رسیدگی به امور فرزندان همه ی ذوق و هنرش را به خدمت می گیرد تا چرخ اقتصاد خانواده بهتر بچرخد؛ از گلدوزی و بافندگی تا خیاطی و آنجا که ضرورت می یابد ساختن خشت و بالا بردن دیوار خانه…
دیوارها که بالا می آیند و خانه ساخته می شود نوبت ساختن آینده ی بچه ها میرسد، چهار پسر وچهار دختری که فرزندان او بودند و آینده سازان این خانه.
حاج خانم می گوید هیچگاه نگذاشتم مشکلات و انبوه کارهای ریز و درشت مرا از تربیت بچه ها غافل کند؛ پیگیر کارهایشان بودم حتی در کوچه و مدرسه تا مبادا گزندی به آنها وارد شود. و اینگونه بود که فرزندان این خانه در سایه محبت مادر بزرگ شدند و هریک گوشه ای از کار را به دست گرفتند. انها بزرگ شده بودند و زمان آن رسیده بود که آموخته هایشان را برای نگهبانی از حریم خانه بکار گیرند.
دیگر درنگ جایز نیست اذن مادر نیز، وقت آن رسیده بود که خانه را در برابر تهاجم دشمن نگهبانی دهند ولو به قیمت جانشان؛ مگر نه آنکه روزگاری مادر برای حفظ حریم خانه از جان مایه می گذاشت!
در راه دفاع از حریم خانه هاشم کوچکترین پسر پیشقدم می شود وحسن و حشمت اله در پی اش، آنها آموزه های مادر را توشه راه کرده و با خون خود بر نقش زنان در تحکیم خانواده و حفظ حریم آن در دوران دفاع مقدس صحه می گذارند.
انار پیشکشی را در دستانم می فشارم و با حاج خانم قمری مادر شهیدان رضوان مدنی خداحافظی می کنم. در طول مسیر به این می اندیشم که ایا بدون وجود زنان و مادران دفاع از حریم این خانه ممکن هست؟
یادداشت سردبیر
Friday, 14 March , 2025